چه کسی سفره غذا را جابجا کرد؟!
📝یادداشتهای دنیای سوفی/ سیما اسکندری
📍چاپ شده در شماره ۴ ماهنامه “جوانههای ترشیز”
این داستان: چه کسی سفره غذا را جابجا کرد؟!
《 زنان، تنها در بطن جامعه مورد تبعیض قرار نمیگیرند، بلکه آن را برای اولین بار درون خانواده تجربه میکنند.》
اشتباه نکنید! این دیالوگ یک فیلم یا جملهای معروف از یک شخصیت مهم مثل پروفسور سمیعی، تهمینه میلانی و … نیست. من مفهوم این جمله را درون خانواده پنج نفریام هر روز و هر لحظه احساس میکنم. البته از اولِ اولش هم اینطور نبود. یک روز از آن روزهای خوب بهاری که خانم فتاحی ناظم خوشفکر مدرسهمان با خطکش به کلیپسهای روی سرمان میزد و مثل همیشه میگفت: شما را چه به این ادا و اطوارها، یک دختر خوب چنین نمیکند چنان نمیکند و همگی بدوبدو از دستش به کلاسهایمان فرار میکردیم، مریم – دوست همیشه نقنقو و ایرادگیر من- از راه رسید. او اسم خانم فتاحی را گذاشته بود “فتاحی زنستیز “. من هیچوقت از حرفهایش سر در نمیآوردم البته حوصلهاش را هم نداشتم. تا این که چند کتاب قلمبه و سلمبه روی میزم گذاشت. با خنده و لحن تمسخرآمیزی گفت: «اینارو برای تو آوردم تا اینقدر تو سریخور داداش کوچیکت نباشی.» آخر همه میدانستند! با آنکه برادرم چهار سال از من کوچکتر بود، اولویت اول خانهمان بهحساب میآمد و یک قانون همیشگی؛ اینکه چون او یک پسر است همه حقها از من گرفتنی و به او دادنی است. پدرم مرد آرامیست. گاهی اوقات پشت من درمیآید، ولی مادرم همیشه پشت عزیز کردهاش است. بعضی اوقات مرا یاد خانم فتاحی ناظم مدرسهمان میاندازد. مریم میگوید: «رفتارهای این زنان “زنان علیه زنان” است!» ولی ما همیشه مریم را مسخره میکردیم و میگفتیم تو دیگر داری زیادی گندهاش میکنی. چشمتان روز بد نبیند. خواندن کتابهای مریم- ” اتاقی از آن خود”،” زنان و تبعیض”، “خودت باش دختر” – و کتابهایی با این مضمون از یک طرف و سر ناسازگاری گذاشتن با دردانهٔ مامان جان از طرف دیگر به اندازهای بود که در میانهٔ این جروبحثها و کشمکشها مادرم بعد از نفرین مریم میگفت: «اگه به جای این چرندیات درساتو خونده بودی تا الان فیلسوف شده بودی.»
خدا از سر تقصیرات مریم بگذرد. شاید حق با مادرم بود. اگر سراغ این کتابها نمیرفتم، آن وقت دیگر بر سر اینکه چرا همیشه من باید سفره را جمع کنم، ظرفها را بشورم، کارهای خانه را بکنم و حضرت آقا دائماً پای آن کامپیوتر لعنتی بنشیند و یک ساعتی با زور و منت آن را به من بدهد، دعوا نمیکردم. اینطوری میشدم کسی مثل مادرم، بیاندازه عشق میورزد و عاشق فداکاری و صبوریست. این حرفها برای مادری کردن بسیار زیبا و قشنگ است، اما مادرم دیگر نمیداند چه آرزوهایی داشته؛ اصلا به آنها رسیده یا نرسیده. شاید هم حق دارد. زمانی که میخواست از زندگی و وجوانی چیزی بفهمد مادر شد! کسی که پانزده سالگی ازدواج کرد و به قول امروزیها و فمینیستها کودک همسر بود. همیشه هم این حرف سر زبانش است که من همسن تو بودم شوهر و زندگی داشتم. البته بیشتر زخم زبانش به خواهر بزرگم است که میگوید: «تو مادر خوبی نیستی، بیرحمی، اول بچه بعد خودت!» ولی من که در خواهرم عیبی نمیبینم. تازه همواره او را تحسین میکنم. او همیشه پشت من است؛ کارهای مورد علاقهاش را انجام میدهد؛ به باشگاه میرود؛ با دخترش بازی میکند؛ وقتی برای او سرویس آشپزخانه اسباببازی میخرد، اسباببازی بعدیاش ماشین یا به قول خودمان اسباببازیهای پسرانه است؛ به خواهرزادهام کمتر زیبا و قشنگ میگوید؛ بیشتر او را با پسوند قهرمان، شجاع، قوی و زرنگ صدا میزند و هیچگاه به دیگران اجازه نمیدهد به دخترش بگویند: «چون دختری نمیتوانی فلان کار را انجام دهی.» من نمیدانم کجای اینها مشکل دارد که مادرم همیشه از او ایراد میگیرد.
شاید زنان نسل بعد من روزهای بهتری را ببینند اگر امثال خواهرم دختران و پسرانشان را بهدور از تبعیض و نگاه جنسیتی بزرگ کنند؛ چون درحال حاضر این جامعه پر است از امثال برادر من که خود را نسبت به یک زن برتر میبینند، به گونهای که دستوردادنها، مدیریتکردنها و حقها برای آنهاست و صبوریها، ازخودگذشتگیها و کوتاهآمدنها کار کسی امثال خواهرش!
تبعیض جنسیتی خیلی چیز عجیبوغریب و دور از ذهنی نیست!
تبعیض از خانه شروع می شود؛ وقتی که برادرم به این خاطر که یک پسر است اشکالی ندارد سفره را جمع نکند ولی من ِدختر باید آن را جمع کنم…
آخرین دیدگاهها