کتاب “اتاقی از آن خود” ویرجینیا وولف

اتاقی از آن خود
✍️ یاداشت ارسالی/ سحر اسکندری

چه کسیست که نام ویرجینیا وولف و این عبارت معروفش را نشنیده باشد:
اتاقی از آن خود.

“اتاقی از آن خود” یکی از برجسته‌ترین آثار این نویسنده‌ی انگلیسی است. همچنین این کتاب یکی از معروف‌ترین کتاب‌های فمنیستی است. “اتاقی از آن خود” شکل دهنده‌ی جریان نظری فمنیستی و به طور خاص نقد ادبی فمنیستی است. او این کتاب را با سبکی نو((نیمه محاوره‌ای و نیمه گفتگوی درونی))نوشت.
وولف کتابش را پس از سخنرانی‌های زن و داستان در کالج نیوهام در عرض یک ماه نوشت. به گونه‌ای که خودش گفته: با چنان سرعتی می‌نوشتم که وقتی قلم به دست می‌گرفتم مثل بطری آبی بودم که سر و ته شده باشد.
اتاقی از آن خود؛ یعنی اتاقی خارج از آشپزخانه، نشیمن و یا اتاق خواب. جایی که زن به دور از دغدغه‌های مختلف و شوهر و فرزند بتواند بنویسد. وولف اعتقاد داشت هر زنی برای نوشتن به اتاقی از آن خود و پانصد پوند پول نیاز دارد.
ویرجینیا وولف در کتاب خود به دنبال حقوق برابر زن و مرد بود و نه بیشتر. او این‌گونه می‌نویسد:

📖 جای تاسف دارد اگر کسی دست به قلم شود و از جنسیت خود دم بزند. مرد بودن و زن بودن به تنهایی کافی نیست ما باید هر دو جنسیت را در خود بگنجانیم و از هردو بهره ببریم. زن‌ها نباید کوچکترین خرده‌ای بگیرند. آنها نباید مدام از خودشان بگویند. هر آنچه که با جهت‌گیری نوشته شود در نهایت سرنوشتی جز مرگ نخواهد داشت و این نوع نوشته هیچ‌گاه به بار نخواهد نشست.

📖 تا زمانی که مطابق میل خود می‌نویسید هیچ کس نمی‌تواند بگوید نوشته‌ی شما به مدت چند سال و یا چند ساعت ارزش خواهد داشت، اما اگر به واسطه‌ی ادای احترام به مدیر مدرسه که جام نقره در دست دارد و یا پرفسوری که ابزار ارزیابی در آستین دارد تار مویی از تخیل‌تان فدا شود و تغییر رنگ دهد آن نوشته از خیانتی بی‌شرمانه خبر خواهد داد.

📖 زنان در طول قرن‌ها نقش عدسی‌های محدبی را ایفا کرده‌اند که از قدرت جادویی و خارق العاده‌ای برخوردار هستند به طوری که می‌توانند تصویر مردی را دو برابر اندازه‌ی طبیعی‌شان منعکس کنند.

📖 زن بودن یا مرد بودن به صورت خالص و مطلق مخرب است. باید زنانه-مردانه یا مردانه-زنانه بود.

📖 ﻫﺮ ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺮﻥ ﺷﺎﻧﺰﺩﻫﻢ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﯼ ﺷﮕﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯽﺁﻣﺪ ﻗﻄﻌﺎً ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﯽﺷﺪ.ﺍﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺸﺖ ﯾﺎ ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﻧﺰﻭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﻤﻪ ﺳﺎﺣﺮ ﯾﺎ ﻧﯿﻤﻪ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮ ﻣﯽﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯽﺗﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩﺍﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ.

همچنین او در کتاب خود بحث خواهر شکسپیر را مطرح می‌کند که تبدیل به یکی از معروف‌ترین مثال‌ها در نویسندگی و مباحث فمنیستی می‌شود:

📖 اجازه بدهيد تصور كنم چه اتفاقي مي‌افتاد اگر شكسپير خواهر بسيار بااستعدادي مثلاً به نام جوديت داشت.خودِ شكسپير به احتمال قوي به مدرسه رفته ـ مادرش از خانواده‌ي متمولي بوده و در آن جا شايد زبان لاتين را فراگرفته و آثار اُوويد و ويرژيل و هوراس را خوانده و مقدمات دستور و منطق را آموخته بود. همه مي‌دانند كه بچه‌ي شرّي بود و پنهاني خرگوش شكار مي‌كرد. شايد آهويي را هم با تير زده بود، ومجبور شد خيلي زودتر از زماني كه لازم بود، زني را در همسايگي به همسري بگيرد كه زودتر از زمان معمول بچه‌اي براي او به دنيا آورد. اين ماجرا او را در پي سرنوشتش به لندن فرستاد. ظاهراً ذوقي در زمينه ي تئاتر داشت. كار خود را با مهتري و مراقبت از اسب‌ها در بيرون درِ تماشاخانه شروع كرد. خيلي زود كاري در داخل تماشاخانه پيدا كرد. هنرپيشه‌ي موفقي شد و در كانون جهان زندگي كرد. همه را ملاقات مي‌كرد، همه را مي‌شناخت. هنرش را روي صحنه‌ها، و هوشش را درخيابان‌ها مي‌آزمود و حتي به كاخ ملكه راه يافت.
فرض كنيم در اين بين، خواهر فوق‌العاده با استعداد او در خانه مانده بود. او هم به اندازه‌ي برادرش ماجراجو و خلّاق بود و براي ديدن دنيا اشتياق داشت. اما او را به مدرسه نفرستادند. او شانسي براي فراگيري دستور زبان و منطق نداشت، چه رسد به خواندن آثار هوراس و ويرژيل. گهگاه كتابي به دست مي‌گرفت، احتمالاً يكي از كتاب‌هاي برادرش را و چند صفحه‌اي مي‌خواند. اما آن وقت والدينش سر مي‌رسيدند و به او مي‌گفتند كه جوراب‌ها را وصله كند يا مواظب باشد غذا نسوزد و اين قدر سر توي كتاب و كاغذ نكند. آنها با تغيّر و در عين حال محبت، با او حرف مي‌زدند، زيرا آدم‌هاي حسابي بودند و
شرايط زندگي يك زن را درك مي‌كردند و دخترشان را دوست داشتند در واقع او به احتمال قوي نور چشم پدرش بود شايد مخفيانه چند صفحه اي در انبار سيب سياه مي كرد، اما مراقب بود كه آنها را پنهان كند يا بسوزاند.با وجود اين، خيلي زود پيش از آن كه نوجواني را پشت سر بگذارد، قرار شد با پسر يك تاجر پشم درهمسايگي‌شان نامزد كند. او فرياد زد كه از ازدواج متنفر است و به همين دليل كتك مفصلي از پدرش خورد. سپس پدر دست از ملامت او برداشت. در عوض به او التماس كرد كه پدرش را اذيت نكند و به خاطراين ازدواج آبرويش را نريزد. پدر با چشم‌هاي پر از اشك، وعده‌ي گردنبند يا پيراهن زيبايي را به او داد. دختر چه طور مي‌توانست از فرمان او سرپيچي كند؟ چه طور مي‌توانست دل پدرش را بشكند؟ نيروي نبوغ و استعدادش به تنهايي او را به اين كار وا مي‌داشت. وسايلش را در بقچه‌ي كوچكي پيچيد و در يك شب تابستاني به كمك طنابي از پنجره پايين رفت و راه لندن را پيش گرفت. هنوز هفده سالش هم نبود. نواي پرندگاني كه در ميان بوته ها مي‌خواندند، از آواز او دل انگيزتر نبود. قدرت تخيل شگفت‌انگيزي داشت. استعدادي مانند استعداد برادرش در موسيقي كلام. او هم مثل برادرش ذوق تئاتر داشت. جلوي در تماشاخانه ايستاد. گفت كه مي‌خواهد بازي كند.
مردها به او خنديدند. مدير تئاتر مردي چاق و بي چاك دهن قهقهه زد. به فرياد چيزي درباره‌ي رقصيدن سگ‌ها و بازيگري زن‌ها گفت. گفت كه محال است هيچ زني بتواند بازيگر شود. خودتان مي‌توانيد تصور كنيد كه چه طعنه‌اي زد. خواهر شكسپير نمي‌توانست براي پرورش هنر خود هيچ آموزشي ببيند. آيا حتي مي‌توانست در ميكده‌اي غذايي پيدا كند يا نيمه شب در خيابان‌ها پرسه بزند؟ با اين حال، نبوغش در زمينه‌ي داستان بود و اشتياق داشت در زندگي زنان و مردان و مطالعه‌‌ی راه و رسم‌شان غرق شود. سرانجام از آن جا كه خيلي جوان بود و شباهت غريبي به برادرش داشت با همان چشم‌هاي خاكستري و ابروهاي كماني ـ نيك گرين، مدير بازيگران، دلش به حال او سوخت.جوديت از آن آقا آبستن شد و بعد چه كسي مي‌تواند خشم و استيصال قلب شاعري را كه در جسم زني اسير شده، اندازه بگيرد؟ در يك شب زمستاني خودش را كشت و حالا در چهارراهي كه اتوبوس‌ها توقف مي‌كنند، در تقاطع خيابان‌هاي كَسِل ( Castle) و اِلِفنت ( Elephant ) مدفون است.
فكر مي‌كنم اگر زني در زمان شكسپير نبوغ شكسپير را داشت، روال ماجرا كم و بيش از اين قرار بود.

مطالب مرتبط

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *